جدول جو
جدول جو

معنی تازه نگار - جستجوی لغت در جدول جو

تازه نگار
(زَ / زِ نِ)
از اسمای محبوب است. (آنندراج). معشوق تازه. نگار زیبا و جوان
لغت نامه دهخدا
تازه نگار
محبوب نوجوان معشوق تازه نگار زیبا و جوان
تصویری از تازه نگار
تصویر تازه نگار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کسی که تازه کاری را یاد گرفته، کم تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه نهال
تصویر تازه نهال
نهال تازه، درخت نورسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه بهار
تصویر تازه بهار
بهار، نوبهار، بهار تازه رسیده، گل نوشکفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامه نگار
تصویر نامه نگار
نامه نویس، کسی که نامه می نویسد، روزنامه نویس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزه نگار
تصویر لرزه نگار
دستگاهی که برای ثبت امواج و ارتعاشات زلزله به کار می رود، زلزله سنج
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ نَ)
نهال تازه. نهال نورسته. تازه گیاه، مجازاً، مطلق نورسته و جوان، تازه بدوران رسیده را نیزگفته اند: و چون تو مرا بتازه نهال دولت مغول دعوت کنی از کیاست دور باشد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ)
گل از نو شکفته. (ناظم الاطباء) ، نوبهار. رجوع بهمین کلمه شود، زمین آرایش یافته از بهار مجدد. (ناظم الاطباء) ، مجازاً زیباروی و باطراوت را گویند:
ای تازه بهار سخت پدرامی
پیرایۀ دهر و زیور عصری.
منوچهری.
آنک آن تازه بهار دل من در دل خاک
از سحاب مژه خوناب مطر بگشائید.
خاقانی.
کاین تازه بهار بوستانی
دارد غرضی ز ناتوانی.
نظامی.
گلا و تازه بهارا توئی که عارض تو
طراوت گل و بوی بهار من دارد.
سعدی.
تازه بهارا، ورقت زرد شد.
سعدی.
چون تو بهاردلستان تازه بهار و گلفشان
حیف بود که سایه ای بر سر ما نگستری.
سعدی (کلیات چ بروخیم ص 278)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است. (فرهنگ نظام). کارنادیده. کم تجربه. مبتدی. مقابل کهنه کار. ناآزموده. نوآموز در صنعت. کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته. ناشی
لغت نامه دهخدا
(دِ چَ)
نامه نویس. نگارندۀ نامه. رجوع به نامه نویس شود، روزنامه نگار. مدیر یا نویسندۀ جریده
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کم تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه نگار
تصویر نامه نگار
روزنامه نویس
فرهنگ لغت هوشیار
گل نو شکفته، نو بهار، زمین آرایش یافته از بهار مجدد، زیبا روی با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
نهال تازه نهال نو رسته تازه گیاه، مطلق نو رسته و جوان، تازه بدوران رسیده. یا تازه نهال بهاری. محبوب نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه بهار
تصویر تازه بهار
((~. بَ))
گل نوشکفته، نوبهار، زمین آرایش یافته از بهار مجدد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
دبیر، کاتب، مترسل، منشی، نامه نویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تجربه، تازه چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه
متضاد: کهنه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تره بار، محصول تازه چیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی